ایکاش از این همه مهربانی که در چشمهایت آرام گرفته ، سهم دلتنگی مرا نیز می دادی ! تا این همه
مدت ، ستاره های نگاهت را از پشت دیوار حسرت ، دزدکی به تماشا ننشینم . باور کن که عاشق تر
از من پروانه ای نخواهی یافت . پس پنجره ی چشمانت را در امتداد نگاهم بگشا که سالهاست با یک
بغل گل یاس تا پشت همین پنجره می آیم و بیت بیت آرزوهایم را زمزمه می کنم . کاش فقط یکبار این
پنجره را روی دل دیوانه ام می گشودی !!!
نگار من ! آمدنت را لحظه شماری می کنم . کاش میدانستم زیر کدامین آلاچیق خیال لانه داری تا
خیالم را به استقبال ات می فرستادم ! کاش قاصدکها آمدنت را خبر می دادند ! بیا که سخت ترا
چشم در راهم !
نظرات شما عزیزان: